پس از جنگ جهانی دوم، زندگی در ژاپن سخت بود. قانون‌گریزی، تجاوز، و کمبود غذا و پول وجود داشت. دختری که توسط سه مرد مورد تجاوز قرار گرفته بود، قبل از مرگش نام کنتارو را صدا زد و این چیزی بود که مردم در این بخش کوچک از توکیو به یاد داشتند. با این حال، زندگی ادامه یافت و رئیس محلی، هیرا ماتسو دایزو، تصمیم به ساخت یک بازار گرفت و دخترش آیا به او کمک کرد. آنها با مخالفت‌هایی روبرو شدند تا اینکه یک روز جوانی به نام کنتارو ظاهر شد که شایعه شده بود عاشق انتقام‌جو دختر مقتول بود. او با سابو و یوکاری، کودکانی که دختر قبل از مرگش از آنها مراقبت می‌کرد، زندگی می‌کند و به ساخت بازار کمک می‌کند و با بولدوزر به کمک دایزو می‌آید زمانی که او توسط یک گروه رقیب تهدید می‌شود. وقتی دایزو در نهایت کشته می‌شود، کنتارو کار را ادامه می‌دهد. در نهایت بازار تکمیل می‌شود و گروه رقیب آخرین تلاش خود را می‌کند اما توسط کنتارو که می‌گوید او کسی نیست که نام دختر در حال مرگ را صدا زده، به رگبار بسته می‌شود و برای همیشه از شهر می‌رود.