زمانی که خیاط بیوه، ماری براون، یک سرباز آشفته را نجات میدهد، هیچ تصوری ندارد که او روزی پادشاه خواهد شد. سه سال بعد، او به منظور جبران مهربانیاش بازمیگردد---اما تنها میبیند که ماری و دخترش، کیت، در حال اعدام هستند. آیا او قادر خواهد بود که به موقع آنها را نجات دهد؟