راه عقاب این است که دو جوجه را بزرگ کند. جوجه قوی‌تر همیشه به سمت پایین پرتاب می‌شود. انسان نیز راه‌های خود را دارد، اغلب به نزدیک‌ترین افراد خود آسیب می‌زند. لوکاس از دست پدری رنج می‌برد که پس از از دست دادن همسرش، از او دور شده است. مادرش در حین نجات لوکاس نوزاد کشته می‌شود و اکنون او بار مرگ او را بر دوش می‌کشد. داستان عقاب ما در آشیانه آغاز می‌شود. جوجه اول متولد شده، برادر ضعیف‌ترش را به سمت مرگ حتمی در کف جنگل هل می‌دهد. اما سرنوشت مداخله می‌کند و جوجه توسط لوکاس پیدا می‌شود. لوکاس او را آبل نامیده و در خفا از او مراقبت می‌کند و عشق و دوستی را که در خانه از او دریغ شده، پیدا می‌کند. اما وقتی روز آزاد کردن آبل به طبیعت فرا می‌رسد، آیا لوکاس نیز آزادی خود را به زندگی جدیدی خواهد یافت؟