دانته مردی تنها و میانسال است که در سال 1991 همجنسگرا است. او در سنین بالاتر از زندگی خود به گرایش جنسیاش اعتراف کرده و بنابراین از تجربه جوانی و عشق و شهوتی که با آن همراه است، محروم مانده است. وقتی که او سرانجام جرات میکند تا زمان از دست رفته را جبران کند، رد میشود و محکوم میگردد. در ناامیدی شدیدش، دانته صدای خندهای را در یک کلاب همجنسگرایانه میشنود. وقتی به درب کابین مرطوب نزدیک میشود، ناگهان به لانه یک شیطان منتقل میشود که آماده است تا به او جوانی و زیبایی ابدی پیشنهاد دهد. اگرچه دانته بیشتر از فقط رابطه جنسی میخواهد، او با اضطراب این پیشنهاد غیرقابل رد را میپذیرد. خیلی طول نمیکشد که شیطان شرایط را فاش میکند - برای حفظ بدن جدیدش، او باید هر ماه کامل، همکارانش را بکشد، "زمانی که همجنسگرایان در وحشیترین حالت خود هستند." مشخص میشود که دانته در کشتن بسیار خوب است، تا اینکه عاشق یکی از قربانیانش میشود.