ایتکانی فرصتی را برای دیدن ماکو-چان از دست داده و از اینکه هرگز تماس نگرفته تا بگوید متاسف است، متنفر است. به طور تصادفی شش ماه بعد او را میبیند و وضعیت awkward است. ایتکانی زمان صحبت کردن در آن لحظه را ندارد، اما هر دو میخواهند صحبت کنند، بنابراین یک جلسه دوم ترتیب میدهند. ایتکانی زودتر به محل ملاقات میرود، اما یک پیرمرد از اتوبوس توریستی جا مانده و از ایتکانی میخواهد که اتوبوس را برای او بگیرد. ایتکانی که آدم خوبی است، نمیتواند نه بگوید.