در یک روز بارانی بهاری، ایرینا به شهر ساحلی بازمیگردد که در دوران کودکیاش تابستانها را در آنجا سپری میکرد. در آنجا با بوریس ملاقات میکند، کسی که ۲۰ سال است او را ندیده است. این دو به دنبال کشف دوباره گذشته میروند، که ممکن است آیندهشان را تغییر دهد.