روزهای روشن در پیش رو؟ کارولین بالاخره بازنشسته شده است. زندگی جدیدی در پیش روی اوست: وقت برای مراقبت از فرزندانش، شوهرش و از همه مهم‌تر، خودش. اما او به زودی متوجه می‌شود که این آزادی جدید معادل با کسالت و بیکاری است. به ویژه زمانی که به عنوان هدیه تولد، عضویت در باشگاه سالمندان محله‌اش را دریافت می‌کند... در ابتدا بی‌میل است، اما با این حال تصمیم می‌گیرد که این کار را انجام دهد. به طرز عجیبی، او در آنجا با افراد فوق‌العاده‌ای آشنا می‌شود، از جمله معلم جوان علوم کامپیوتر که به جذابیت‌های او بی‌توجه نیست. کارولین به تدریج کنترل زندگی‌اش را دوباره به دست می‌آورد و جوانی دومی را تجربه می‌کند: داشتن یک معشوق جدید، زندگی کردن تجربیات جدید، شکستن قوانین و انجام ندادن آنچه از او انتظار می‌رود... چه کسی گفت که بازنشستگی آغاز پایان است و نه یک آغاز جدید؟