فیلم پاناپتیکون
زمانی که پدر ساندرو تصمیم میگیرد زندگیاش را به خدا اختصاص دهد و به یک صومعه برود، نوجوان درونگرا خود را از اصول بنیادی زندگی محروم میبیند. او که توسط پدرش و مادرش که در خارج از کشور کار میکند، رها شده است، به سفری برای کشف خود میپردازد و همزمان با دوستی جدید با لاشا، که با یک سازمان فوقالعاده راستگرا ارتباط دارد، و همچنین فرصتی برای کاوش در جنسیت خود، روبرو میشود.