فیلم چنان که شانس بخواهد
رابرتو یک تبلیغنویس بیکار است که زمانی موفقیت را تجربه کرد که به یک شعار معروف فکر کرد: "کوکاکولا، جرقه زندگی." حالا او مردی ناامید است که سعی دارد روزهای خوش را به یاد بیاورد و به هتلی برگردد که با همسرش در آنجا ماه عسل گذراندهاند. اما به جای هتل، موزهای را پیدا میکند که در اطراف تئاتر رومی در شهر ساخته شده است. در حالی که در خرابهها قدم میزند، دچار حادثهای میشود و یک میله آهنی به سرش فرو میرود و او را کاملاً فلج میکند. اگر سعی کند حرکت کند، خواهد مرد. رابرتو به کانون توجه رسانهها تبدیل میشود که زندگیاش را تغییر خواهد داد ...