پس از مرگ پدرش، دایاشانکار پانده ازدواج دو خواهرش را ترتیب می‌دهد. او در بدهی است و به شهر می‌رود تا از مستأجران بخواهد خانه‌اش را ترک کنند، زیرا قصد دارد آن را بفروشد و بدهی‌هایش را پرداخت کند. یک زن به همراه دو دخترش، جیو تی، سارا سواتی و یک پسر به نام چوتو در آنجا زندگی می‌کنند. وقتی دایاشانکار از آنها می‌خواهد که خانه را تخلیه کنند، آنها امتناع می‌کنند. نتیجه این می‌شود که دایاشانکار تلاش‌های خنده‌داری برای مجبور کردن آنها به ترک خانه انجام می‌دهد - از مشاوره حقوقی گرفتن؛ ثبت گزارش‌های پلیس؛ درخواست از اوباش برای بیرون کردن آنها - و خود او نیز به آنجا نقل مکان می‌کند. آیا دایاشانکار در تلاش‌هایش برای اخراج مستأجرانش موفق خواهد شد؟