هر روز وقتی که ژنرال شیاو و مردانش از شهر امپراتوری عبور می‌کنند، ساکنان باید از مسیر آنها دور شوند. یک روز وقتی لی قصد دارد شیاو را ترور کند اما زخمی می‌شود، سه مبارز دیگر به نام‌های هه، جیاو و فنگ با شجاعت به او کمک می‌کنند. با کمک ژو، یک آشپز، هه موفق به فرار می‌شود در حالی که سه نفر دیگر دستگیر می‌شوند. بعدها، هه با دختری به نام گوی آشنا می‌شود. به همراه دو دختر دیگر، های و جیانگ، این هشت جوان نسل‌های بعدی ژنرال‌های میهن‌پرست هستند که به تازگی کشته شده‌اند. گوی مشکوک می‌شود که های و جیانگ تحت کنترل شیاو هستند و به عمارت او نفوذ می‌کند. او با دختران موفق به ملاقات می‌شود اما دستگیر می‌شود. وقتی وان، خدمتکار شیاو، از او می‌خواهد های و جیانگ را بکشد، جیانگ گفت‌وگوی آنها را می‌شنود و سعی می‌کند همه دوستانش را نجات دهد. در نهایت، هشت نفر متحد می‌شوند و تمام تلاش خود را برای مبارزه با ژنرال شیاو و مردانش می‌کنند.